-
کشته شدن گرامی پور جاماسپ و نیوزار(گشتاسپ نامه )
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 00:16
بیامد سر سروران سپاه پس تهم جاماسپ دستور شاه نبرده سواری گرامیش نام بمانندهی پور دستان سام یکی چرمهیی برنشسته سمند یکی گامزن بارهی بیگزند چماننده چرمهی نوندهی جوان یکی کوه پارست گویی روان به پیش صف چینیان ایستاد خداوند بهزاد را کرد یاد کدام است گفت از شما شیر دل که آید سوی نیزهی جان گسل کجا باشد آن جادوی...
-
آغاز رزم ایرانیان و تورانیان و کشته شدن اردشیر و...(گشتاسب)
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 00:13
چو اندر گذشت آن شب و بود روز بتابید خورشید گیهان فروز به زین برنشستند هر دو سپاه همی دید زان کوه گشتاسپ شاه چو از کوه دید آن شه بافرین کجا برنشستند گردان به زین سیه رنگ بهزاد را پیش خواست تو گفتی که بیستون است راست برو برفگندند بر گستوان برو برنشست آن شه خسروان چو هر دو برابر فرود آمدند ابر پیل بر نای رویین زدند یکی...
-
سخن دقیقی(گشتاسپنامه)
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 00:10
چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت فرود آمد از تخت و بربست رخت به بلخ گزین شد بر آن نوبهار که یزدان پرستان بدان روزگار مر آن جای را داشتندی چنان که مر مکه را تا زیان این زمان بدان خانه شد شاه یزدان پرست فرودآمد از جایگاه نشست ببست آن در آفرین خانه را نماند اندرو خویش و بیگانه را بپوشید جامهی پرستش پلاس خرد را چنان کرد باید...
-
به خواب دیدن فردوسی دقیقی را (گشتاسپ نامه)
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 23:58
چنان دید گوینده یک شب به خواب که یک جام می داشتی چون گلاب دقیقی ز جائی پدید آمدی بر آن جام می داستانها زدی به فردوسی آواز دادی که می مخور جز بر آیین کاووس کی که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت بدو نازد و لشکر و تاج و تخت شهنشاه محمود گیرنده شهر ز شادی به هر کس رسانیده بهر از امروز تا سال هشتاد و پنج بکاهدش رنج و نکاهدش گنج...
-
صالح دروند
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 17:04
دستی رسید و ریخت سراسیمه بر سرم یک سطل آب، دکمه ی اول که باز شد کِل می زدند و دست تمام لباس ها روی طناب دکمه ی اول که باز شد من می دویدم آبی و آرام در خودم یک دفعه پخش شد هیجان در تن اتاق قلب دقیقه در تپش افتاد، تیک تاک... -با اضطراب- دکمه ی دوم که باز شد عطر سفید سینه ات آزاد در هوا پیچید و بر اساسیه ی خانه ام نشست...
-
در مذمت اسب خود (دیوان اشعار > باب اول)
سهشنبه 7 اردیبهشت 1389 23:46
بود اعور و کوسج و لنگ و پس من نشته برو چون کلاغی بر اعور ***** نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت سه پیراهن سلب دوست یوسف را به عمر اندر یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟ ***** بر رخش زلف عاشقست چو من...
-
در مرثیت ابوالحسن مرادی (دیوان اشعار > باب اول)
سهشنبه 7 اردیبهشت 1389 23:42
مرد مرادی، نه همانا که مرد مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد جان گرامی به پدر باز داد کالبد تیره به مادر سپرد آن ملک با ملکی رفت باز زنده کنون شد که تو گویی: بمرد کاه نبد او، که به بادی پرید آب نبد او، که به سرما فسرد شانه نبود او، که به مویی شکست دانه نبود او، که زمینش فشرد گنج زری بود درین خاکدان کو دو جهان را به جوی...
-
در مدح نصربن احمد (دیوان اشعار > باب اول)
سهشنبه 7 اردیبهشت 1389 23:40
حاتم طایی تویی اندر سخا رستم دستان تویی اندر نبرد نی، که حاتم نیست با جود تو راد نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد ***** چون بچهی کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد پر و بیوگند موی زرد کابوک را نخواهد، شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود بازگرد گرد
-
روی تو خوش مینماید آینه ما (غزل)
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 00:26
روی تو خوش مینماید آینه ما کینه پاکیزه است و روی تو زیبا چون می روشن در آبگینه صافی خوی جمیل از جمال روی تو پیدا هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت از تو نباشد به هیچ روی شکیبا صید بیابان سر از کمند بپیچد ما همه پیچیده در کمند تو عمدا طایر مسکین که مهر بست به جایی گر بکشندش نمیرود به دگر جا غیرتم آید شکایت از تو به هر...
-
ای نفس خرم باد صبا (غزل)
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 00:24
ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا بر سر خشمست هنوز آن حریف یا سخنی میرود اندر رضا از در صلح آمدهای یا خلاف با قدم خوف روم یا رجا بار دگر گر به سر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا گو رمقی بیش نماند از ضعیف چند کند صورت بیجان بقا آن همه دلداری و پیمان و عهد نیک...
-
اول دفتر به نام ایزد دانا (غزل)
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 00:23
اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا اکبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا قسمت خود میخورند منعم و درویش روزی خود میبرند پشه و عنقا حاجت موری به علم غیب بداند در بن چاهی به زیر صخره صما جانور از نطفه میکند شکر از نی برگتر از چوب...
-
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 20:03
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت آن سیه پوشان کفر انگیز ایمانسوز را سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان باز در کار آر نوک ناوک کین توز را روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت...
-
باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 20:02
باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را در میان بحر حیرت لولو فریاد را خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد ما به جان...
-
بندهی یک دل منم بند قبای ترا (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 20:00
بندهی یک دل منم بند قبای ترا چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار من ننشانم ز جان باد هوای ترا کاش رخ من بدی خاک کف پای تو بوسه مگر دادمی من کف پای ترا گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من بر سر و دیده نهم رایت رای ترا تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من جعبه ز سینه کنم تیر جفای ترا بار نیامد دلم...
-
جمالت کرد جانا هست ما را (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:59
جمالت کرد جانا هست ما را جلالت کرد ماها پست ما را دل آرا ما نگارا چون تو هستی همه چیزی که باید هست ما را شراب عشق روی خرمت کرد بسان نرگس تو مست ما را اگر روزی کف پایت ببوسم بود بر هر دو عالم دست ما را تمنای لبت شوریده دارد چو مشکین زلف تو پیوست ما را چو صیاد خرد لعل تو باشد سر زلف تو شاید شست ما را زمانه بند شستت کی...
-
تو را من دوست میدارم چو بلبل مر گلستان را (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:57
تو را من دوست میدارم چو بلبل مر گلستان را مرا دشمن چرا داری چو کودک مر دبستان را چو کردم یک نظر در تو دلم شد مهربان بر تو مسخر گشت بیلشکر ولایت چون تو سلطان را به خوبی خوب رویان را اگر وصفی کند شاعر تو آن داری به جز خوبی که نتوان وصف کرد آن را دلم کز رنج راه تو به جانش میرسد راحت چنان خو کرد با دردت که نارد یاد،...
-
ای رفته رونق از گل روی تو باغ را (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:56
ای رفته رونق از گل روی تو باغ را نزهت نبوده بیرخ تو باغ و راغ را هر سال شهر را ز رخت در چهار فصل آن زیب و زینت است کز اشکوفه باغ را در کار عشق تو دل دیوانه را خرد ز آن سان زیان کند که جنون مر دماغ را زردی درد بر رخ بیمار عشق تو اصلی است آنچنان که سیاهی کلاغ را دل را برای روشنی و زندگی، غمت چون شمع را فتیل و چو روغن...
-
اگر دل است به جان میخرد هوای تو را (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:55
اگر دل است به جان میخرد هوای تو را و گر تن است به دل میکشد جفای تو را به یاد روی تو تا زندهام همی گریم که آب دیده کشد آتش هوای تو را کلید هشت بهشت ار به من دهد رضوان نه مردم ار بگذارم در سرای تو را اگر به جان و جهانم دهد رضای تو دست به ترک هر دو به دست آورم رضای تو را بگیر دست من افتاده را که در ره عشق به پای صدق...
-
چنان عشقش پریشان کرد ما را (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:54
چنان عشقش پریشان کرد ما را که دیگر جمع نتوان کرد ما را سپاه صبر ما بشکست چون او به غمزه تیر باران کرد ما را حدیث عاشقی با او بگفتیم بخندید او و گریان کرد ما را چو بر بط برکناری خفته بودیم بزد چنگی و نالان کرد ما را لب چون غنچه را بلبل نوا کرد چو گل بشکفت و خندان کرد ما را به شمشیری که از تن سر نبرد بکشت و زنده چون جان...
-
تمثیل در بیان سر پنهانی حق در عین پیدایی (گلشنراز)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:39
اگر خورشید بر یک حال بودی شعاع او به یک منوال بودی ندانستی کسی کین پرتو اوست نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدایی است پنهان چو نور حق ندارد نقل و تحویل نیاید اندر او تغییر و تبدیل تو پنداری جهان خود هست قائم به ذات خویشتن پیوسته دائم کسی کو عقل دوراندیش دارد بسی سرگشتگی در پیش...
-
جواب (گلشن راز)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:33
مرا گفتی بگو چبود تفکر کز این معنی بماندم در تحیر تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق حکیمان کاندر این کردند تصنیف چنین گفتند در هنگام تعریف که چون حاصل شود در دل تصور نخستین نام وی باشد تذکر وز او چون بگذری هنگام فکرت بود نام وی اندر عرف عبرت تصور کان بود بهر تدبر به نزد اهل عقل آمد تفکر ز ترتیب...
-
سوال در ماهیت فکرت (گلشنراز)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:29
نخست از فکر خویشم در تحیر چه چیز است آن که خوانندش تفکر چه بود آغاز فکرت را نشانی سرانجام تفکر را چه خوانی
-
سبب نظم کتاب (گلشن راز )
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:28
گذشته هفت و ده از هفتصد سال ز هجرت ناگهان در ماه شوال رسولی با هزاران لطف و احسان رسید از خدمت اهل خراسان بزرگی کاندر آنجا هست مشهور به انواع هنر چون چشمهی هور جهان را سور و جان را نور اعنی امام سالکان سید حسینی همه اهل خراسان از که و مه در این عصر از همه گفتند او به نبشته نامهای در باب معنی فرستاده بر ارباب معنی در...
-
دیباچه (گلشن راز )
شنبه 4 اردیبهشت 1389 19:26
به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن توانایی که در یک طرفةالعین ز کاف و نون پدید آورد کونین چو قاف قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد از آن دم گشت پیدا هر دو عالم وز آن دم شد هویدا جان آدم در آدم شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست از آن...
-
دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 00:45
دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟ اگر آزردهای از توبهی دوش دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟ شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست! بهائی! باز این افسردگی چیست؟
-
بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 00:45
بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است ز مراحم الهی، نتوان برید امید مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام است تو بگو که خون عاشق، به کدام دین حلال است؟ به جواب دردمندان، بگشا لب ای شکرخا! به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال است غم هجر را بهائی، به...
-
به عالم هر دلی کاو هوشمند است (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 00:44
به عالم هر دلی کاو هوشمند است به زنجیر جنون عشق، بند است به جای سدر و کافورم پس از مرگ غبار خاک کوی او، پسند است به کف دارند خلقی نقد جانها سرت گردم، مگر بوسی به چند است؟ حدیث علم رسمی، در خرابات برای دفع چشم بد، سپند است پس از مردن، غباری زان سر کوی به جای سدر و کافورم، پسند است طمع در میوهی وصلش، بهائی مکن، کان...
-
ای خاک درت سرمهی ارباب بصارت (غزل)
شنبه 4 اردیبهشت 1389 00:43
ای خاک درت سرمهی ارباب بصارت در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت گرد قدم زائرت، از غایت رفعت بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت در روضهی تو خیل ملایک، ز مهابت گویند به هم مطلب خود را به اشارت هر صبح که روح القدس آید به طوافت در چشمهی خورشید کند غسل زیارت در حشر، به فریاد بهائی برس از لطف کز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت
-
نداد عشق گریبان به دست کس ما را (غزل)
جمعه 3 اردیبهشت 1389 19:26
نداد عشق گریبان به دست کس ما را گرفت این می پرزور، چون عسس ما را به گرد خاطر ما آرزو نمیگردید لب تو ریخت به دل، رنگ صد هوس ما را خراب حالی ما لشکری نمیخواهد بس است آمدن و رفتن نفس ما را تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم که خرج آه سحر میشود نفس ما را غریب گشت چنان فکرهای ما صائب که نیست چشم به تحسین هیچ کس ما را
-
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را (غزل)
جمعه 3 اردیبهشت 1389 19:25
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را چون موجهی سرابیم، در شورهزار عالم کز بود بهرهای نیست، غیر از نمود ما را آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را چون خامهی سبک مغز، از بی...