ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما (قصیده)

ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما
ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟

 نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی
با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما

 جستی و یافتی دگری بر مراد دل
رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما

اکنون به جوی اوست روان آب عاشقی
آن روز شد که آب گذشتی به جوی ما

 گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گر مست آب ما که کهن شد سبوی ما

اکنون یکی به کام دل خویش یافتی
چندین به خیر خیر چه گردی به کوی ما؟

غرابا مزن بیشتر زین نعیقا (قصیده)

غرابا مزن بیشتر زین نعیقا
که مهجور کردی مرا ازعشیقا

 نعیق تو بسیار و ما را عشیقی
نباید به یک دوست چندین نعیقا

ایا رسم و اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا

عنیزه برفت از تو و کرد منزل
به مقراط و سقط اللوی و عقیقا

خوشا منزلا، خرما جایگاها
که آنجاست آن سرو بالا رفیقا

بود سرو در باغ و دارد بت من
همی بر سر سرو باغی انیقا

ایا لهف نفسی که این عشق بامن
چنین خانگی گشت و چونین عتیقا

 ز خواب هوی گشت بیدار هرکس
نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا

 بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا

 فلک چون بیابان و مه چون مسافر
منازل: منازل، مجره: طریقا

بریدم بدان کشتی کوه‌لنگر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا

در صفت بهار و مدح ابوالحسن(قصیده)

نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا

 بوستان گویی بتخانه‌ی فرخار شده‌ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا

بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا

 کبک ناقوس‌زن و شارک سنتورزنست
فاخته نای‌زن و بط شده طنبورزنا

پرده‌ی راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده‌ی باده زند قمری بر نارونا

کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا

پوپوک پیکی، نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا

فاخته راست بکردار یکی لعبگرست
در فکنده به گلو حلقه‌ی مشکین رسنا

از فروغ گل اگر اهرمن آید بر تو
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا

نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا

چونکه زرین قدحی بر کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی به میان پرنا

 وان گل نار بکردار کفی شبرم سرخ
بسته اندر بن او لختی مشک ختنا

سمن سرخ بسان دو لب طوطی نر
که زبانش بود از زر زده در دهنا

 وان گل سوسن ماننده‌ی جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا

ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا

 لاله چون مریخ اندر شده لختی به کسوف
گل دوروی چو بر ماه سهیل یمنا

چون دواتی بسدینست خراسانی‌وار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا

ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا

سال امسالین نوروز طربنا کترست
پار وپیرار همی‌دیدم، اندوهگنا

چو از زلف شب بازشد تابها

چو از زلف شب بازشد تابها
فرو مرد قندیل محرابها

 سپیده‌دم، از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها

 به میخوارگان ساقی آواز داد
فکنده به زلف اندرون تابها

 به بانگ نخستین از آن خواب خوش
بجستیم چون گو ز طبطابها

 عصیر جوانه هنوز از قدح
همی‌زد بتعجیل پرتابها

 از آواز ما خفته همسایگان
بی‌آرام گشتند در خوابها

برافتاد بر طرف دیوار و بام
ز بگمازها نور مهتابها

 منجم به بام آمد از نور می
گرفت ارتفاع سطرلابها

 ابر زیر و بم شعر اعشی قیس
همی‌زد زننده به مضرابها

و کاس شربت علی لذة
و اخری تداویت منها بها

 لکی یعلم الناس انی امرو
اخذت المعیشة من بابها