بابک طراوت

دیگر به دعا هم نبرم راه به جایی
دیگر نتوان گفت که ای کاش بیایی


دیشب به دلم آینه ی چشم تو می گفت

ای عاشق بیچاره به این درد سزایی


فریاد من خسته در این همهمه گم شد

دیگر نرسد حیف صدایی به صدایی


هر چند دلت با من دیوانه جفا کرد

پیداست که با عشق به دنبال وفایی


شب تا به سحر غرق تماشای تو بودم

شب آمده ای اختر تابنده کجایی؟


من غنچه ی پژمرده ی افتاده به خاکم

ای گل تو چنین خسته و افسرده چرایی


با بال و پری خسته و با قلب شکسته

پر می کشم از کوی تو با شوق رهایی


در دایره ی قسمت ما وضع چنین شد

شادی به تو دادند و به من درد جدایی


بر رهگذر خسته و آواره مخور غم

او منزل شب دارد و یک سقف خدایی


مریم آریان

چرا نمی شود بگویم از شما؟ علامت سئوال
نمی شود بگویم از شما چرا؟ علامت سئوال

به هر طرف که می روم مقابل من ایستاده است
همیشه مثل سنگ، زیر یک عصا :علامت سئوال

تو آنطرف کنار خط فاصله نشسته ای و من
در این طرف در انتهای جمله با علامت سئوال

نمی شود به اینطرف بیایی آه نه به من نگو
دو نقطه بسته راه جمله را علامت سئوال

نخواستند آه، من و تو به هم ….ولی برای چه
برای چه نخواستند مادو تا.. علامت سئوال

تو رفته ای و…ردپای تو که مانده است
به روی صحنه، بعد واژه ی کجا…علامت سئوال

دوباره شاعری که داخل گیومه بود می گریست
و بین هق هق شکسته شش هجا علامت سئوال


عباس حیدری

رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد

من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد

هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد

هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد

یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد

محمد رضا شادرام

« شاعر سرود پنجره یعنی رها شدن»
پرواز تا نهایت چشمان پاک زن

از لحظه ی تلاوت آیات چشم ها
با من نگاه توست تو ای ماه نقره تن

شاعر سرود لحضه ی ناب نگاه تو
افتاده روی صفحه ی تقویم های من

کی؟ در کدام روز، کجا عاشقت شدم؟
کی؟ در کدام روز؟ از آن لحضه ای که زن-

آمد در امتداد افق، در مسیر باد
زل زد به چشم های من پیر کوهکن

شاعر سرود لحضه ی پایان قصه را
تنگ غروب، پنجره، آغاز پر زدن

محمد رضا روزبه

دیگر کسی نمانده و تنها تو با منی
رفتند از برم همه،‌اما تو با منی

بار سفر به مقصد خورشید بسته ام
این سایه است در پی من،یا تو با منی؟!

در این کویر تشنه ی سیراب از عطش
با سینه ای به وسعت دریا تو با منی

سمت خداست عقربه ی چشم های تو
دیگر چه جای قبله نما تا تو با منی

امشب ز کوچه می گذرم بی هراس تیغ
می دانم ای قلندر شب ها تو با منی

با من بمان که در دل این دشت پر هراس
تنها تر از خدایم و تنها تو با منی

صالح دروند

دستی رسید و ریخت سراسیمه بر سرم
یک سطل آب، دکمه ی اول که باز شد

کِل می زدند و دست تمام لباس ها
روی طناب دکمه ی اول که باز شد

من می دویدم آبی و آرام در خودم
یک دفعه پخش شد هیجان در تن اتاق

قلب دقیقه در تپش افتاد، تیک تاک...
-با اضطراب- دکمه ی دوم که باز شد

عطر سفید سینه ات آزاد در هوا
پیچید و بر اساسیه ی خانه ام نشست

روی کتاب و صندلی و جالباسی و
لیوان آب...دکمه ی سوم که باز شد

چشمش پر از علامت، چشمش پر از سوال
چشمم کنار چشم تو لکنت گرفته بود!

و قبل از اینکه من ب بگویم که،«این فقط
یک لحظه خواب...» دکمه ی آخر که...بگذریم

سیاوش کسرایی

دیر کردی و سحر بیدار است
با من شب زده برخاستنت را پویان
دیر کردی و سحر
قامت افراخته در مقدم روز
مژده آورده سپیدی را تا خانه تو
خسته جان آمده از راه دراز
گوش خوابانده به آوای تو باز
بر نمی اید از بام آوا
آتشین بال نمی اندازد سایه به ما
سرخ ککل دگر امروز ندارد غوغا
آه افسوس
زیر دیوار سحرگاهی خفته است خروس