این چه خلدست که چندین همه حورست اینجا (دیوان اشعار > غزلیات)

این چه خلدست که چندین همه حورست اینجا
چه غم از نار که در دل همه نورست اینجا

 گل سوری که عروس چمنش می‌خوانند
گو بده باده درین حجله که سورست اینجا

موسم عشرت و شادی و نشاطست امروز
منزل راحت و ریحان و سرورست اینجا

 اگر آن نور تجلیست که من می‌بینم
روشنم گشت چو خورشید که طورست اینجا

 آنکه در باطن ما کرد دو عالم ظاهر
ظاهر آنست که در عین ظهورست اینجا

یار هم غایب و هم حاضر و چون درنگری
خالی از غیبت و عاری ز حضورست اینجا

 سخن از خرقه و سجاده چه گوئی خواجو
جام می نوش که از صومعه دورست اینجا

طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا (دیوان اشعار > غزلیات)

طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا
بالله قل لحاشتی ما بال رکب قد سری

یاران برون رفتند و من در بحرخون افتاده‌ام
طرفی علی هجرانهم تبکی و ما تغنی البکا

بار سفر بستند و من چون صید وحشی پای بند
ساروا و من آماقنا اجروا ینا بیع الدما

 افتان و خیزان میروم تاکی رسم در کاروان
و الرکب قد ساروا الی الایحاد و الحادی حدا

محمل برون بردند و من چون ناقه میراندم ز پی
قلبی هوی فی هوة و الدهر، ملق فی الهوی

 چون تیره نبود روز من کز آه عالم سوز من
مد الغمام سرادقا اعلی شماریخ الذری

راضی شدم کز کاروان بانگ درائی بشنوم
اکبو و اقفوا اثرهم والعیس تحدی فی الزبی

 چون محمل سلطان شرق از سوی شام آمد برون
ریح الصبا سارت الی نجد و قلبی قد صبا

خواجو به شبگیر از هوا هر دم نوائی میزند
والورق اوراق المنی یتلو علی اهل الهوی

ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی(دیوان اشعار > غزلیات)

ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی
وی سرو راستان قد رعنای مصطفی

 آئینه‌ی سکندر و آب حیات خضر
نور جبین و لعل شکر خای مصطفی

 معراج انبیا و شب قدر اصفیا
گیسوی روز پوش قمرسای مصطفی

 ادریس کو معلم علم الهی است
لب بسته پیش منطق گویای مصطفی

 عیسی که دیر دایر علوی مقام اوست
خاشاک روب حضرت اعلی مصطفی

 بر ذروه دنا فتدلی کشیده سر
ایوان بارگاه معلای مصطفی

وز جام روح‌پرور ما زاغ گشته مست
آهوی چشم دلکش شهلای مصطفی

خیاط کارخانه‌ی لو لاک دوخته
دراعه ابیت ببالای مصطفی

شمس و قمر که لولوی دریای اخضرند
از روی مهر آمده لالای مصطفی

خالی ز رنگ بدعت و عاری ز زنگ شرک
آئینه ضمیر مصفای مصطفی

کحل الجواهر فلک و توتیای روح
دانی که چیست خاک کف پای مصطفی

 قرص قمر شکسته برین خوان لاجورد
وقت صلای معجزه ایمای مصطفی

روح الامین که آیت قربت بشان اوست
قاصر ز درک پایه ادنی مصطفی

در برفکنده زهره بغلطاق نیلگون
از سوک زهر خورده‌ی زهرای مصطفی

 گومه بنور خویش مشو غره زانک او
عکسی بود ز غره غرای مصطفی

 بر بام هفت منظر بالا کشیده‌اند
زین چار صفه رایت آلای مصطفی

خواجه گدای درگه او شو که جبرئیل
شد با کمال مرتبه مولای مصطفی

فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله (دیوان اشعار > غزلیات )

صل علی محمد دره تاج الاصطفا
صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا

بلبل بوستان شرع اختر آسمان دین
کوکب دری زمین دری کوکب سما

تاج ده پیمبران باج ستان قیصران
کارگشای مرسلین راهنمای انبیا

سید اولین رسل مرسل آخرین زمان
صاحب هفتمین قرآن خواجه‌ی هشتمین سرا

 طیب طیبه آستان طایر کعبه آشیان
گوهر کان لامکان اختر برج کبریا

 منهدم از عروج او قبه‌ی قصر قیصران
منهزم از خروج او خسرو خطه‌ی خطا

روی تو قبله‌ی ملک کوی تو کعبه فلک
مختلف تو قد هلک معتقد تو قد نجا

شاه نشان قدسیان تخت‌نشین شهر قدس
ای شه ملک اصطفا وی لقب تو مصطفی

 آینه‌ی سپهر را مهر رخ تو صیقلی
دیده آفتاب را خاک در تو توتیا

 شاه فلک چو بنگرد طلعت ماه پیکرت
ذره صفت در او فتد بر سربامت از هوا

ای شده آب زمزم از خاک در سرای تو
کعبه ز تست با شرف مروه زتست با صفا

خواجو اگرنداشتی برگ بهار عشق تو
بلبل باغ طبع او هیچ نداشتی نوا

فی التوحید (دیوان اشعار > غزلیات)

ای غره ماه از اثر صنع تو غرا
وی طره شب از دم لطف تو مطرا

 نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت
انگیخته برصفحه‌ی کن صورت

 اشیا سجاده نشینان نه ایوان فلک را
حکم تو فروزنده قنادیل زوایا

هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب
هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا

مامور تو از برگ سمن تا بسمندر
مصنوع تو از تحت ثری تا بثریا

 توحید تو خواند بسحر مرغ سحر خوان
تسبیح تو گوید بچمن بلبل گویا

 برقله‌ی کهسار زنی بیرق خورشید
برپرده‌ی زنگار کشی پیکر جوزا

از عکس رخ لاله عذران سپهری
چون منظر مینو کنی این چنبر مینا

بید طبری را کند از امر تو بلبل
وصف الف قامت ممدوده‌ی حمرا

از رایحه‌ی لطف تو ساید گل سوری
در صحن چمن لخلخه‌ی عنبر سارا

 تا از دم جان پرور او زنده شود خاک
در کالبد باد دمی روح مسیحا

 خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را
آلا ملک العرش تبارک و تعالی

ساقیا ساغر شراب کجاست

ساقیا ساغر شراب کجاست
وقت صبحست آفتاب کجاست

خستگی غالبست مرهم کو
تشنگی بیحدست آب کجاست

درد نوشان درد را به صبوح
جز دل خونچکان کباب کجاست

همه عالم غمام غم بگرفت
خور رخشان مه نقاب کجاست

لعل نابست آب دیده ما
آن عقیقین مذاب ناب کجاست

تا بکی اشک بر رخ افشانیم
آخر آن شیشه گلاب کجاست

بسکه آتش زبانه زد در دل
جگرم گرم شد لعاب کجاست

از تف سینه و بخار خمار
جانم آمد به لب شراب کجاست

دلم از چنگ می‌رود بیرون
نغمه‌ی زخمه‌ی رباب کجاست

بجز از آستان باده فروش
هر شبم جایگاه خواب کجاست

دل خواجو ز غصه گشت خراب
مونس این دل خراب کجاست

مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را

مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را

جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن
درکش می و خاموش کن فرهنگ بی‌فرهنگ را

عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده
الا ببزم عاشقان خوبان شوخ شنگ را

ساقی می چون زنگ ده کائینه‌ی جان منست
باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را

پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می
کز زهد ودلق نیلگون رنگی ندیدم رنگ را

آهنگ آن دارد دلم کز پرده بیرون اوفتد
مطرف گر این ره میزند گو پست گیر آهنگ را

فرهاد شورانگیز اگر در پای سنگی جان بداد
گفتار شیرین بی سخن در حالت آرد سنگ را

آهوی چشمت با من ار در عین روبه بازی است
سر پنجه‌ی شیر ژیان طاقت نباشد رنگ را

خواجو چو نام عاشقان ننگست پیش اهل دل
گر نیک‌نامی بایدت در باز نام و ننگ را

خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن
باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را

گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب
ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را