-
آن راستگو خروس مجرب(قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 23:14
شد مشک شب چو عنبر اشهب شد در شبه عقیق مرکب زان بیم کافتاب زند تیغ لرزان شده به گردون کوکب ما را به صبح مژده همی داد آن راست گو خروس مجرب میزد دو بال خود را برهم از چیست آن؟ ندانم یارب هست از نشاط آمدن روز یا از تاسف شدن شب؟ ای ماهروی سلسله زلفین و ای نوش لب سیمین غبغب پیش من آر باده از آن روی نزد من آر بوی از آن لب...
-
در غمش هر شب به گردون پیک آهم میرسد (غزل)
سهشنبه 31 فروردین 1389 22:48
در غمش هر شب به گردون پیک آهم میرسد صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم میرسد شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟ کز پس آن نوبت روز سیاهم میرسد صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم میرسد گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست روزی آخر مژدهی عفو گناهم میرسد
-
آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد(غزل)
سهشنبه 31 فروردین 1389 22:47
آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد خلق را از طرهات آشفتهتر خواهیم کرد اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد جان اگر باید، به کویت نقد جان خواهیم یافت سر اگر باید، به راهت ترک سر خواهیم کرد هرکسی کام دلی آورده در کویت به دست ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد تا که ننشیند به...
-
رخ تو دخلی به مه ندارد(غزل)
سهشنبه 31 فروردین 1389 22:45
رخ تو دخلی به مه ندارد که مه دو زلف سیه ندارد به هیچ وجهت قمر نخوانم که هیچ وجه شبه ندارد بیا و بنشین به کنج چشمم که کس در این گوشه ره ندارد نکو ستاند دل از حریفان ولی چه حاصل؟ نگه ندارد بیا به ملک دل ار توانی که ملک دل پادشه ندارد عداوتی نیست، قضاوتی نیست عسس نخواهد، سپه ندارد یکی بگوید به آن ستمگر : « بهار مسکین گنه...
-
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ (غزل)
سهشنبه 31 فروردین 1389 22:44
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ افسانه بود معنی دیدار، که دادند در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست لوحی...
-
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را(غزل)
سهشنبه 31 فروردین 1389 22:43
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟ چهره به زر کشیدهام، بهر تو زر خریدهام خواجه! به هیچکس مده بندهی زر خریده را گر ز نظر نهان شوم چون...
-
ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما (قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 22:39
ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟ نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما جستی و یافتی دگری بر مراد دل رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما اکنون به جوی اوست روان آب عاشقی آن روز شد که آب گذشتی به جوی ما گویند سردتر بود آب از سبوی نو گر مست آب ما که کهن شد سبوی ما اکنون یکی به...
-
غرابا مزن بیشتر زین نعیقا (قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 22:37
غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا ازعشیقا نعیق تو بسیار و ما را عشیقی نباید به یک دوست چندین نعیقا ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا عنیزه برفت از تو و کرد منزل به مقراط و سقط اللوی و عقیقا خوشا منزلا، خرما جایگاها که آنجاست آن سرو بالا رفیقا بود سرو در باغ و دارد بت من همی بر سر سرو باغی...
-
در صفت بهار و مدح ابوالحسن(قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 16:26
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا بوستان گویی بتخانهی فرخار شدهست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا کبک ناقوسزن و شارک سنتورزنست فاخته نایزن و بط شده طنبورزنا...
-
ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند(فتر اول از مثنوی)
سهشنبه 31 فروردین 1389 16:23
دست بگشاد و کنارانش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت دست و پیشانیش بوسیدن گرفت وز مقام و راه پرسیدن گرفت پرس پرسان میکشیدش تا بصدر گفت گنجی یافتم آخر بصبر گفت ای نور حق و دفع حرج معنیالصبر مفتاح الفرج ای لقای تو جواب هر سوال مشکل از تو حل شود بیقیل و قال ترجمانی هرچه ما را در دلست دستگیری هر که پایش در گلست مرحبا...
-
از خداوند ولیالتوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در...(مثنوی)
سهشنبه 31 فروردین 1389 16:21
از خدا جوییم توفیق ادب بیادب محروم گشت از لطف رب بیادب تنها نه خود را داشت بد بلک آتش در همه آفاق زد مایده از آسمان در میرسید بیشری و بیع و بیگفت و شنید درمیان قوم موسی چند کس بیادب گفتند کو سیر و عدس منقطع شد خوان و نان از آسمان ماند رنج زرع و بیل و داسمان باز عیسی چون شفاعت کرد حق خوان فرستاد و غنیمت بر طبق...
-
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهی کنیزک و...(دفتر اول از مثنوی)
سهشنبه 31 فروردین 1389 16:19
شه چو عجز آن حکیمان را بدید پا برهنه جانب مسجد دوید رفت در مسجد سوی محراب شد سجدهگاه از اشک شه پر آب شد چون به خویش آمد ز غرقاب فنا خوش زبان بگشاد در مدح و دعا کای کمینه بخششت ملک جهان من چه گویم چون تو میدانی نهان ای همیشه حاجت ما را پناه بار دیگر ما غلط کردیم راه لیک گفتی گرچه میدانم سرت زود هم پیدا کنش بر ظاهرت...
-
عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او (مثنوی)
سهشنبه 31 فروردین 1389 16:15
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک پادشاه مرغ جانش در قفص چون میطپید داد مال و آن کنیزک را خرید چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد آن...
-
سر آغاز (فتر اول از مثنوی)
سهشنبه 31 فروردین 1389 16:12
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست...
-
نیز نگیرد جهان شکار مرا (قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:33
نیز نگیرد جهان شکار مرا نیست دگر با غمانش کار مرا دیدمش و دید مر مرا و بسی خوردم خرماش و خست خار مرا چون خورم اندوه او چو میبخورد گردش این چرخ مردخوار مرا؟ چون نکنم بیش ازینش خوار که او بر کند از پیش خویش خوار مرا؟ هر که زمن دردسر نخواهد و غم گو به غم و دردسر مدار مرا هر که پیاده به کار نیستمش نیست به کار او همان...
-
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را (قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:28
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را خبر بیاور ازیشان به من چو داده بوی ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را بگویشان که جهان سر و من چو چنبر کرد به مکر خویش و، خود این است کار گیهان را نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را فلان اگر به شک است اندر آنچه خواهد کرد...
-
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا(قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:26
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم صفرا همی برآید از انده به سر مرا گویم: چرا نشانهی تیر زمانه کرد چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا گر در کمال فضل بود مرد را خطر چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟ گر بر قیاس فضل بگشتی مدار چرخ جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا نینی که چرخ...
-
به چشم نهان بین نهان جهان را (قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:23
به چشم نهان بین نهان جهان را که چشم عیان بین نبیند نهان را نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم ببینی نهان را، نبینی عیان را جهان را به آهن نشایدش بستن به زنجیر حکمت ببند این جهان را دو چیز است بند جهان، علم و طاعت اگر چه گشاد است مر هر دوان را تنت کان و، جان گوهر علم و طاعت بدین هر دو بگمار تن را و جان را به سان گمان بود...
-
ای قبهی گردندهی بیروزن خضرا (قصیده)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:21
ای قبهی گردندهی بیروزن خضرا با قامت فرتوتی و با قوت برنا فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟ فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گوی تن خانهی این گوهر والای شریف است تو مادر این خانهی این گوهر والا چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم، خانه...
-
محمد کافرینش هست خاکش (خسرو و شیرین)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:17
محمد کافرینش هست خاکش هزاران آفرین بر جان پاکش چراغ افروز چشم اهل بینش طراز کار گاه آفرینش سرو سرهنگ میدان وفا را سپه سالار و سر خیل انبیا را مرقع بر کش نر مادهای چند شفاعت خواه کار افتادهای چند ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی یتیمان را نوازش در نسیمش از آنجا نام شد در یتیمش به معنی کیمیای خاک آدم به صورت...
-
آمرزش خواستن(خسرو و شیرین)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:15
خدایا چون گل ما را سرشتی وثیقت نامهای بر ما نوشتی به ما بر خدمت خود عرض کردی جزای آن به خود بر فرض کردی چو ما با ضعف خود دربند آنیم که بگزاریم خدمت تا توانیم تو با چندان عنایتها که داری ضعیفان را کجا ضایع گذاری بدین امیدهای شاخ در شاخ کرمهای تو ما را کرد گستاخ و گرنه ما کدامین خاک باشیم که از دیوار تو رنگی تراشیم...
-
در استدلال نظر و توفیق شناخت (خسرو و شیرین )
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:13
خبر داری که سیاحان افلاک چرا گردند گرد مرکز خاک در این محرابگه معبودشان کیست وزین آمد شدن مقصودشان چیست چه میخواهند ازین محمل کشیدن چه میجویند ازین منزل بریدن چرا این ثابت است آن منقلب نام که گفت این را به جنب آن را بیارام قبا بسته چو گل در تازه روئی پرستش را کمر بستند گوئی مرا حیرت بر آن آورد صدبار که بندم در چنین...
-
در توحید باری (خسرو و شیرین )
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:08
به نام آنکه هستی نام ازو یافت فلک جنبش زمین آرام ازو یافت خدائی کافرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش تعالی الله یکی بی مثل و مانند که خوانندش خداوندان خداوند فلک بر پای دارو انجم افروز خرد را بیمیانجی حکمت آموز جواهر بخش فکرتهای باریک به روز آرنده شبهای تاریک غم و شادی نگار و بیم و امید شب و روز آفرین و ماه و...
-
سرآغاز ( خسرو و شیرین )
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:06
خداوند در توفیق بگشای نظامی را ره تحقیق بنمای دلی ده کو یقینت را بشاید زبانی کافرینت را سراید مده ناخوب را بر خاطرم راه بدار از ناپسندم دست کوتاه درونم را به نور خود برافروز زبانم را ثنای خود در آموز به داودی دلم را تازه گردان زبورم را بلند آوازه گردان عروسی را که پروردم به جانش مبارک روی گردان در جهانش چنان کز...
-
تازه شد آوازهی خوبی ، گلستان ترا (گزیده اشعار > غزلیات)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:03
تازه شد آوازهی خوبی ، گلستان ترا نعمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی فرصتش بادا که گیرد سخت دامان ترا باد، پیمان تو با اغیار یارب استوار گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا سد چو وحشی بستهی زنجیر عشقت شد ز نو بعد از...
-
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را (گزیده اشعار > غزلیات)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:02
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را خیل خیال کیست این کز در چشمخانهها میکشد...
-
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهی ما را (گزیده اشعار > غزلیات)
سهشنبه 31 فروردین 1389 00:00
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهی ما را این چشم کجا بود ز تو، دیدهی ما را سنگی نفتد این طرف از گوشهی آن بام این بخت نباشد سر شوریدهی ما را مردیم به آن چشمهی حیوان که رساند شرح عطش سینهی تفسیدهی ما را فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند این عرصهی شترنج فرو چیدهی ما را هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور چشم دل از تیغ...
-
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را (گزیده اشعار > غزلیات)
دوشنبه 30 فروردین 1389 23:59
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک میبینم که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را اگر...
-
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ (گزیده اشعار > غزلیات)
دوشنبه 30 فروردین 1389 23:58
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب سد گونه...
-
ناقهی آن محمل نشین چون راند از منزل مرا (دیوان اشعار > غزلیات)
دوشنبه 30 فروردین 1389 23:50
ناقهی آن محمل نشین چون راند از منزل مرا جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی شمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل مرا بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا خط برآوردی و عاشق کشتی آخر...