دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ (غزل)

دلا! باز این همه افسردگی چیست؟
به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟

 اگر آزرده‌ای از توبه‌ی دوش
دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟

 شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست!
بهائی! باز این افسردگی چیست؟

بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است (غزل)

بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است
من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است

 ز مراحم الهی، نتوان برید امید
مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است

 طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام است
تو بگو که خون عاشق، به کدام دین حلال است؟

به جواب دردمندان، بگشا لب ای شکرخا!
به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال است

غم هجر را بهائی، به تو ای بت ستمگر
به زبان حال گوید که زبان قال لال است

به عالم هر دلی کاو هوشمند است (غزل)

به عالم هر دلی کاو هوشمند است
به زنجیر جنون عشق، بند است

 به جای سدر و کافورم پس از مرگ
غبار خاک کوی او، پسند است

به کف دارند خلقی نقد جانها
سرت گردم، مگر بوسی به چند است؟

حدیث علم رسمی، در خرابات
برای دفع چشم بد، سپند است

 پس از مردن، غباری زان سر کوی
به جای سدر و کافورم، پسند است

 طمع در میوه‌ی وصلش، بهائی
مکن، کان میوه بر شاخ بلند است

بهائی گرچه می‌آید ز کعبه
همان دردی کش زناربند است

ای خاک درت سرمه‌ی ارباب بصارت (غزل)

ای خاک درت سرمه‌ی ارباب بصارت
در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت

گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت

در روضه‌ی تو خیل ملایک، ز مهابت
گویند به هم مطلب خود را به اشارت

 هر صبح که روح القدس آید به طوافت
در چشمه‌ی خورشید کند غسل زیارت

در حشر، به فریاد بهائی برس از لطف
کز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت 

جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المدا

جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المدا
ای قاصد جانان تو را صد جان و دل بادا

فدا بالله اخبرنی بما قد قال جیران الحمی
حرف دروغی از لب جانان بگو بهر خدا

 یا ایها الساقی أدر کأس المدام فانها
مفتاح ابواب النهی مشکوة انوار الهدی

قد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمی
خوش آنکه از یک جرعه می، سازی مرا از من جدا

هذا الربیع اذا آتی یا شیخ قل حتی متی
منع من محنت زده زان باده‌ی محنت زدا

قم یا غلام و قل لنا الدیر این طریقه
فالقلب ضیع رشده و من المدارس ما اهتدا

قل للبهائی الممتحن داوالفاد من المحن
بمدامة انوارها تجلوا عن القلب الصدی