گل خواهد کرد از گل ما (دیوان اشعار > غزلیات)

گل خواهد کرد از گل ما
خاری که شکسته در دل ما

 از کوی وفا برون نیائیم
دامن‌گیر است منزل ما

 مرغان حرم ز رشک مردند
چون بال فشاند بسمل ما

نام گنهی نبرد تا کشت
ما را به چه جرم قاتل ما

 کار دگر از صبا نیامد
جز کشتن شمع محفل ما

 بی‌رحمی برق بین چه پرسی
از کشته ما و حاصل ما

خندد به هزار مرغ زیرک
در دام تو صید غافل ما

هاتف آخر به مکتب عشق
طفلی حل کرد مشکل ما

ناقه‌ی آن محمل نشین چون راند از منزل مرا (دیوان اشعار > غزلیات)

ناقه‌ی آن محمل نشین چون راند از منزل مرا
جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا

ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب می‌شوی
شمع بزم غیر و می‌خواهی در آن محفل مرا

بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت
کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا

بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم
جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا

خط برآوردی و عاشق کشتی آخر کرد عشق
غرقه در دریا تو را آسوده در ساحل مرا

 چاره جو هاتف برای مشکل عشقم ولی
مشکل از تدبیر آسان گردد این مشکل مرا

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا (دیوان اشعار > غزلیات)

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چه می‌خواهی ما را تو چنین بادا

 بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی
شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا

هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد
چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا

با مدعی از یاری گاهی نظری داری
لطف تو به او باری چون هست همین بادا

جز کلبه‌ی من جائی از رخش فرو نایی
یا خانه‌ی من جایت یا خانه‌ی زین بادا

 گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم
در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا

 پیش از هم کس افتاد در دام غمت هاتف
امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا

به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما (دیوان اشعار > غزلیات)

به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما
شبی با او بسر بردم ز وصلش بی‌نصیب اما

مرا بی او شکیبایی چه می‌فرمائی ای همدم
شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما

ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل
ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما

خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او
از آن سرچشمه من هم می‌خورم گاهی فریب اما

به حال مرگ افتاده است هاتف ای پرستاران
طبیبش کاش می‌آمد به بالین عنقریب اما

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا (دیوان اشعار > غزلیات)

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا

ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا

 جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا

در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر می‌رفت از پی سرچشمه‌ی حیوان کجا

 چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را (دیوان اشعار > غزلیات)

جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را
که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را

به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت
که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را

تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را

 چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود
تذرو بی‌پناهی قمری بی آشیانی را

مکن آزار جان هاتف آزرده جان دیگر
کزین افزون نشاید خست جان خسته جانی را

به گردون می‌رسد فریاد یارب یاربم شب‌ها (دیوان اشعار > غزلیات)

به گردون می‌رسد فریاد یارب یاربم شب‌ها
چه شد یارب در این شب‌ها غم تاثیر یارب‌ها

 به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم
ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلب‌ها

 هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو
به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لب‌ها

 ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت
ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالب‌ها

جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب
فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکب‌ها

چسان هاتف بجا ماند کسی را دین و دل جایی
که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتب‌ها