صالح دروند

دستی رسید و ریخت سراسیمه بر سرم
یک سطل آب، دکمه ی اول که باز شد

کِل می زدند و دست تمام لباس ها
روی طناب دکمه ی اول که باز شد

من می دویدم آبی و آرام در خودم
یک دفعه پخش شد هیجان در تن اتاق

قلب دقیقه در تپش افتاد، تیک تاک...
-با اضطراب- دکمه ی دوم که باز شد

عطر سفید سینه ات آزاد در هوا
پیچید و بر اساسیه ی خانه ام نشست

روی کتاب و صندلی و جالباسی و
لیوان آب...دکمه ی سوم که باز شد

چشمش پر از علامت، چشمش پر از سوال
چشمم کنار چشم تو لکنت گرفته بود!

و قبل از اینکه من ب بگویم که،«این فقط
یک لحظه خواب...» دکمه ی آخر که...بگذریم

نظرات 1 + ارسال نظر
sahar چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 10:58 ب.ظ http://dancersite.mihanblog.com/extrapage/gisha

سلام دوست عزیز وبلاگ بسیار عالی داری . لطفا دعوت منو در عضویت در گروه ما بپذیر . از شما دعوت می کنم.به وبلاگ من سر بزنی و دلیل این دعوت را اونجا بخونی با تشکر سحر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد