دستی رسید و ریخت سراسیمه بر سرم
یک سطل آب، دکمه ی اول که باز شد
کِل می زدند و دست تمام لباس ها
روی طناب دکمه ی اول که باز شد
من می دویدم آبی و آرام در خودم
یک دفعه پخش شد هیجان در تن اتاق
قلب دقیقه در تپش افتاد، تیک تاک...
-با اضطراب- دکمه ی دوم که باز شد
عطر سفید سینه ات آزاد در هوا
پیچید و بر اساسیه ی خانه ام نشست
روی کتاب و صندلی و جالباسی و
لیوان آب...دکمه ی سوم که باز شد
چشمش پر از علامت، چشمش پر از سوال
چشمم کنار چشم تو لکنت گرفته بود!
و قبل از اینکه من ب بگویم که،«این فقط
یک لحظه خواب...» دکمه ی آخر که...بگذریم
سلام دوست عزیز وبلاگ بسیار عالی داری . لطفا دعوت منو در عضویت در گروه ما بپذیر . از شما دعوت می کنم.به وبلاگ من سر بزنی و دلیل این دعوت را اونجا بخونی با تشکر سحر