در مدح امام عشق

نیزه را سرور من بستر راحت کردی
شام را غلغله ی صبح قیامت کردی

بر لب تشنه ات آن روز حکایت می کرد
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی

عقل می خواست بمانی به حرم ، اما عشق
گفت بر نیزه بزن بوسه ، اجابت کردی

بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند
آیه هایی ست که بر نیزه تلاوت کردی

اکبر و قاسم و عباس کجایند ، کجا
عشق چون این همه را بردی و غارت کردی؟

چیست در تو ؟ همه امروز تو را می جویند
ای تن بی سرور چه قیامت کردی

باز من ماندم و صد کوفه غریبی ،هیهات!
گرچه آزاد مرا تو ز اسارت کردی

در مدح کریم اهل بیت

ای دل دل شکستگان عاشق و مبتلای تو
روح گرفته آبرو از نفس و صفای تو

نغمۀ عشق عاشقان زمزمۀ ولای تو
بود و نبود عالمی در نعم از ولای تو

ای حرم غریب تو کعبۀ قلب ما حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

ای که علی مرتضی بوسه گرفته از لبت
شانۀ ختم انبیا گشته خجسته مرکبت

بردن نان بی کسان آمده کار هر شبت
لؤلؤ گوش قدسیان زمزمه های یا ربت

لب بگشا بخوان بخوان بار دگر دعا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

روز ازل سرشته شد با غم عشق تو گِلم
بقیع بی چراغ تو چراغ روشن دلم

نَقل حدیث عشق تو نُقل مدام محفلم
کرامتی که بنده ام عنایتی که سائلم

مرا مران مرا مران از در خویش یا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

مرغ پریدۀ دلم خدا خدا خدا کند
گِرد مدینه گردد و تو را تو را صدا کند

بلکه خدا به مقدمت مرا مرا فدا کند
تیغ فلک هزار بار اگر سرم جدا کند

نمی شوم نمی شوم از تو دمی جدا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

ای به سرشک فاطمه شسته شده مزار تو
مهدی صاحب الزمان زائر بی قرار تو

بهشت قرب اولیا هماره در جوار تو
از تو کسی غریب تر نبوده در دیار تو

ستم کشیده روز و شب ز غیر و آشنا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

ای که به شانۀ رضا کوه بلا کشیده ای
بیشتر از ستارگان زخم زبان شنیده ای

زخم به زخم دل همی لحظه به لحظه دیده ای
با همه آشنا ولی از همه دل بریده ای

هر کسی از شراره ای سوخت دل تو را حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

ای صلوات قدسیان زمزمۀ حکایتت
دشمن کینه توز هم شد خجل از عنایتت

سینۀ هفت آسمان سفره ای از ولایتت
از چه نکرد هیچکس مثل علی حمایتت

همسر بی وفای تو کشت تو را چرا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

صبر تو نقش خصم را یکسره بر ملا کند
صلح تو کار نهضت و قیام کربلا کند

جنگ تو نَقل قدرت بازوی مرتضی کند
کسی به جنگ و صلح تو چون و چرا ، چرا کند

قعود تو قیام تو حکم خداست یا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

خوشا به حال آنکه شد خاک دیار عشق تو
خوشا به حال آنکه جان کند نثار عشق تو

تویی تویی تویی که دل گشته شرار عشق تو
منم منم منم منم میثم دار عشق تو

عنایتی که جان کنم در قدمت فدا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن

در مدح بانوی دو عالم

چنین گفت آدم علیه السلام
که شد باغ رضوان مقیمش مقام

که با روى صافى و با راى صاف
ز هر جانبى مى‏نمودم طواف

یکى خانه در چشمم آمد ز دور
برونش منور ز خوبى و نور

ز تابش گرفته رخ مه نقاب
ز نورش منور رخ آفتاب

کسى خواستم تا بپرسم بسى
بسى بنگریدم ندیدم کسى

سوى آسمان کردم آنگه نگاه
که اى آفریننده مهر و ماه

ضمیر صفى از تو دارد صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفى!

دلم صافى از صفوت ماه کن
ز اسرار این خانه آگاه کن

ز بالا صدائى رسیدم بگوش
که یا اى صفى آنچه بتوان بگوش!

دعایى ز دانش بیاموزمت
چراغى ز صفوت برافروزمت

بگو اى صفى با صفاى تمام
به حق محمد علیه السلام

به حق على صاحب ذوالفقار
سپهدار دین شاه دُلدل سوار

به حق حسین و به حق حسن
که هستند شایسته ذوالمنن

به خاتون صحراى روز قیام
سلام علیهم ،علیهم سلام

کز اسرار این نکته دلگشاى
صفى را ز صفوت صفایى نماى

صفى چون بکرد این دعا از صفا
درودى فرستاد بر مصطفى

در خانه هم در زمان باز شد
صفى از صفایش سر انداز شد

یکى تخت در چشمش آمد ز دور
سرا پاى آن تخت روشن ز نور

نشسته بر آن تخت مر دخترى
چو خورشید تابان بلند اخترى

یکى تاج بر سر منور ز نور
ز انوار او حوریان را سرور

یکى طوق دیگر به گردن درش
بخوبى چنان چون بود در خورش

دو گوهر به گوش اندر آویخته
ز هر گوهرى نورى انگیخته

صفى گفت ‏یا رب نمى‏دانمش
عنایت ‏به خطى که بر خوانمش

خطاب آمد او را که از وى سؤال
بکن تا بدانى تو بر حسب و حال

بدو گفت من دخت پیغمبرم
به این فر فرخندگى در خورم

همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسین و حسن

همان طوق در گردن من على است
ولىّ خدا و خدایش ولى است

چنین گفت آدم که اى کردگار
درین بارگه بنده را هست‏ بار

مرا هیچ از اینها نصیبى دهند
ازین خستگی ها طبیبى دهند

خطابى بگوش آمدش کاى صفى
دلت در وفاهاى عالم وفى‏

که اینها به پاکى چو ظاهر شوند
به عالم به پشت تو ظاهر شوند

صفى گفت ‏با حرمت این احترام
مرا تا قیام قیامت تمام

در مدح پیامبر اعظم(ص)

درکوه، انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟

«تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند
تا پرده ی نمایش شب را دریده ای

رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای

باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای

دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای

دریای رحمتی و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای

حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی (ص) که در آیینه دیده ای

در مدح امیر دو عالم

ای دل بیا مناقبی از اصفیا بخوان
یک شمه ای ز تاج سر اولیا بخوان

با خاکیان ، کواکبیان ، آسمانیان
یک دم حدیث کنت مع الانبیا بخوان

از مظهرالعجائب عالم نَمی بدان
وز مظهرالغرائب حق کیمیا بخوان

در مصحف خدا لقبش هل اتی ببین
واندر زبور نام ورا ایلیا بخوان

سرمایه ولای علی را به جان بخر
خود را فراتر از همه اغنیا بخوان

خاک در سراچهٔ قنبر غلام او
بر دیدگان خویش چنان توتیا بخوان

شعری در مدح مولا

باسم رب العالی الاعلی و رب المرتضی
می کنم در ماه رحمت وصف آن شیر خدا

باید امشب دل پر از احساس کرد
تا شب قدر علی این سینه را الماس کرد

باید از اعماق دل نام علی را هم سرود
چون علی بهر محمد یاوری دیرینه بود

هر که از ذکر علی غافل بود، جاهل بود
بی ولای او ، نماز هر کسی باطل بود

ذکر مولا فاتح قلب همه است
ذکر حیدر روز و شب یا فاطمه است

بشنوید ای مردمان حق پرست
عشق حیدر از ازل در تار و پودم بوده است

در مه غفران مه رحمت، ماه توبه، ماه عشق
می سرایم مدح مولایم علی، آن شاه عشق

از قلم خواهم مرا یاری کند
پیش مولا آبروداری کند

هان مسلمانان عاشق ! شیعیان پاکدل
عشق او گشته عجین، از کودکی با آب و گل

یاد دارم مادرم نام علی یادم بداد
شیر را با عشق مولا در دهان من نهاد

گفت روزی مادرم فرزندکم ای دلبرم
من تو را با عشق مولایم علی می پرورم


یاد دارم روزها با عشق تو سر کرده ام
روز و شب مداحی اولاد حیدر کرده ام

یاد داری یا علی نذرت جوانی کرده­ام؟
در مسیر عشق تو من جانفشانی کرده­ام!

مه ،مه رحمت بود ماه صیام است و نماز
وه چه خوش ماهی بود ماه دعا ، راز و نیاز

حرفی از راز و نیاز آورده ام مولای من
سینه را لبریز از سوز و گداز آورده­ام مولای من

هان تو ای شیعه چرا بر خواب غفلت می روی!!
در سحر آیا تو مغروق خدایت می شوی؟

گر تو مولایت علی باشد چرا راهت جداست؟
عاشق مولا همیشه غرق در ذات خداست

اقرا ای شیعه تو در مصحف، صفات مومنون
الذین هم فی صلاتهم خاشعون

شیعیان! راه علی تا روز محشر زنده است
هر که دارد عشق او ، وا... او پاینده است

شعر دزفول در مدح مولای متقیان حضرت علی (ع)

هر جور که می خواست خدا ساخت علی را
لِف شِمشِ طِلا کُورد و پرداخت علی را

پیغمبرِشَه گُفتَه خداوند که هیچ کس
غَیر مَنُو و تو هیچ نَه اِشناخت علی را

پیغَمبَرَه اَر یَکتَه خدا بُوردَه به معراج
در عرش خدا صد کِتَه هم تاخت علی را

کی دُونَه کِه چَغدَر عَلیَه خواست خداوند
اِقزَر که دُوسِش داشت نمی باخت علی را

مِثلِش نَه بُُووَه هیچ جَوونی کِه بِ شِمشیل
مِین گردِنِ کُفار خدا آخت علی را

از بَس کِه خدا داشت ترحم بِ هَمی خلق
وَر میِن همه خلق بینداخت علی را

گفته است پیمبر نَرُُُوَه مِینِ جَهََندَم
از امت مُو هرکَه کِه شناخت علی را

1- لِف : مانند
2- طِلا : قطعه طلا
3- کُورد: کرد
4- پِیغَمبَرِشَ : پیغمبر خود را
5- گُفتَه : گفتِ
6- هیچ نَه : هیچ کس
7- پیغمبَرَه : پیغمبررا
8- اَر: اگر
9- یَکتَه : یکبار
10- بُوردَه: برده
11- کِتَه : صدمرتبه،صدبار
12- دُونَه : می داند
13- چَغذَر: چقدر
14- عَلیَ : علی را
15- اِقزَر: اندازه
16-مِثلِش : مانندش
17- نَه بُووَه : نبوده
18- شِمشیل : شمشیر
19- مِین : روی
20- آخت : ساخت
21- بس کِه : آن قدر زیاد
22- بِهَمِی : به همه
23-وَرمِین : از میان
24- نَرُووَه : نرود
25- جَهَندَم : جهنم
26- مُو: من