ندیدم در جهان کامی دریغا (غزل)

ندیدم در جهان کامی دریغا
بماندم بی‌سرانجامی دریغا

گوارنده نشد از خوان گیتی
مرا جز غصه‌آشامی دریغا

 نشد از بزم وصل خوبرویان
نصیب بخت من جامی دریغا

مرا دور از رخ دلدار دردی است
که آن را نیست آرامی دریغا

 فرو شد روز عمر و بر نیامد
از آن شیرین لبش کامی دریغا

درین امید عمرم رفت کاخر:
کند یادم به پیغامی دریغا

چو وادیدم عراقی نزد آن دوست
نمی‌ارزد به دشنامی دریغا

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا (غزل)

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا

دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟

 شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟
نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را

دوستان را زار کشتی ز آرزوی روی خود
در طریق دوستی آخر کجا باشد روا؟

بود دل را با تو آخر آشنایی پیش ازین
این کند هرگز؟ که کرد این آشنا با آشنا؟

هم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد
خسته‌ای کامید دارد از نکورویان وفا

 روز و شب خونابه‌اش باید فشاندن بر درت
دیده‌ای کز خاک درگاه تو جوید توتیا

دل برفت از دست وز تیمار تو خون شد جگر
نیم جانی ماند و آن هم ناتوانی، گو بر آ

از عراقی دوش پرسیدم که: چون است حال تو؟
گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟

هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا (غزل)

هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما

باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟

چون ندارم همدمی، با باد می‌گویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد می‌جویم شفا

آتش دل چون نمی‌گردد به آب دیده کم
می‌دمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا

تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا

 مردن و خاکی شدن بهتر که با تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا

خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌رخ تو مرگ باشد با عنا

این حادثه بین که زاد ما را (غزل)

این حادثه بین که زاد ما را
وین واقعه کاوفتاد ما را

 آن یار، که در میان جان است
بر گوشه‌ی دل نهاد ما را

در خانه‌ی ما نمی‌نهد پای
از دست مگر بداد ما را؟

روزی به سلام یا پیامی
آن یار نکرد یاد ما را

 دانست که در غمیم بی او
از لطف نکرد شاد ما را

 بر ما در لطف خود فرو بست
وز هجر دری گشاد ما را

 خود مادر روزگار گویی
کز بهر فراق زاد ما را

 ای کاش نزادی، ای عراقی
کز توست همه فساد ما را

رباعیاتی دیگر از فخرالدین عراقی

هان! راز دل خسته‌ی ما فاش مکن
با یار عزیز خویش پرخاش مکن

آن دل که به هر دو کون سر در ناورد
اکنون که اسیر توست رسواش مکن

×××××××××××××××

ای یاد تو آفت سکون دل من
هجر و غم تو ریخته خون دل من

من دانم و دل که در فراقت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من؟

×××××××××××××××

آن کیست که بی‌جرم و گنه زیست؟ بگو
بی‌جرم و گناه در جهان کیست؟ بگو

من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو

رباعیاتی دیگر از فخرالدین عراقی

هان! راز دل خسته‌ی ما فاش مکن
با یار عزیز خویش پرخاش مکن

آن دل که به هر دو کون سر در ناورد
اکنون که اسیر توست رسواش مکن

×××××××××××××××

ای یاد تو آفت سکون دل من
هجر و غم تو ریخته خون دل من

من دانم و دل که در فراقت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من؟

×××××××××××××××

آن کیست که بی‌جرم و گنه زیست؟ بگو
بی‌جرم و گناه در جهان کیست؟ بگو

من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو

رباعیاتی از فخرالدین عراقی

با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا
لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا

با این همه راضیم به دشنام از تو
از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟

×××××××××××××××

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا
در هر نفسی درد دلی نیست مرا

مشکل‌تر ازین چیست؟ که ایام شباب
ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا

×××××××××××××××

ای روی تو آرزوی دیرینه‌ی ما
جز مهر تو نیست در دل و سینه‌ی ما

از صیقل آدمی زداییم درون
تا عکس رخت فتد در آیینه‌ی ما