شب و روز مونس من غم آن نگار بادا (دیوان اشعار > غزلیات)

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
سر من بر آستان سر کوی یار بادا

دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد
به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا

چو رضای او در آنست که دردمند باشم
غم و درد او نصیب من دردخوار بادا

 ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من
که بت من از رقیبان به منش گذار بادا

سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم
به میان لاغر او، که درین کنار بادا

 چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ
گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا

به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او
برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا

چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟
که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا

لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را
دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا

نظرات 1 + ارسال نظر
آرتمیس آریانژاد چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 10:50 ب.ظ http://mehrbastan.blogfa.com

درود
پاینده ایران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد