در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما (غزل)

در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما
بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما

بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما

 در قفای ما با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما

ما دل به درد هجر ضروری نهاده‌ایم
زیرا که فارغست طبیب از دوای ما

 هردم ز شوق حلقه‌ی زنجیر زلف او
دیوانه میشود دل آشفته رای ما

بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین
بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما

 شاید که خون دیده بریزی عبید از آنک
او میکند همیشه خرابی بجای ما

نظرات 1 + ارسال نظر
فرخ جمعه 3 اردیبهشت 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://chakhan.blogsky.com

آفرین مبینای عزیز .... امیدوارم موفق باشید !
این روزها آدمهایی که به ادبیات عشق بورزند ُ تعدادشون کمه !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد