پس آگاهی آمد به افراسیاب (آگاهی یافتن افراسیاب از آمدن رستم )

پس آگاهی آمد به افراسیاب
که بوم و بر زادشم شد خراب

دلش زین سخن پر ز تیمار شد
همه پرنیان بر تنش خار شد

همی گفت پیکار او کار کیست
سپاهست بسیار و سالار کیست

چنین گفت لشکر به افراسیاب
که چندین سر از جنگ رستم متاب

ز جنگ سواری تو عمگین مشو
نگه کن بدین نامداران نو

بفرمود تا لشکر آراستند
به کین نو از جای برخاستند

یکی شیر دل بود فرغار نام
قفس دیده چندی و جسته ز دام

ز بیگانگان خانه پر دخته کرد
به فرغار گفت ای خردمند مرد

هم اکنون برو سوی ایران سپاه
نگه کن بدین رستم کینه خواه

سپاهش نگه کن که چند است و چون
که دارد از این بوم و بر رهنمون

ز پیش سپه دار بیرون شدند
همه جنگ را سوی هامون شدند

خروش آمد از دشت و آوای کوس
جهان شد ز گرد سپاه آبنوس

سپه بود چندان که گفتی جهان
همی گردد از سم اسپان نهان

تبیره زنان نعره برداشتند
همی پیل برپیل بگذاشتند
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد