بس شب که به روز بردم اندر طلبت
بس روز طرب که دیدم از وصل لبت
رفتی و کنون روز و شب این میگویم
کای روز وصال یار خوش باد شبت
×××××××××××××××
دل باز چو بر دام غم عشق آویخت
صبر آمد و گفت خون غم خواهم ریخت
بس برنامد که دامن اندر دندان
از دست غم آخر به تک پای گریخت
×××××××××××××××
همواره چو بخت خود جوانی بادت
چون دولت خویش کامرانی بادت
ای مایهی زندگانی از نعمت تو
این شربت آب زندگانی بادت