این بستر خستگی که انداخته ام
بر وی ز تب هجر تو بگداخته ام
ابروی تو لیک در نظر محرابیست
کز سجده ی آن به فرقتت ساخته ام
×××××××××××××××××
از لطف تو سهل است کرم ورزیدن
چشم از گنه بیگنهان پوشیدن
دعوی نکنم که بی گناهم اما
دارم گنهی که میتوان بخشیدن
××××××××××××××××
این بنده که ملک نظم پیوستش بود
تسخیر جهان مرتبه ی پستش بود
در دست نداشت غیر اشعار نفیس
در پای تو ریخت آنچه در دستش بود